جدول جو
جدول جو

معنی دوتاه کردن - جستجوی لغت در جدول جو

دوتاه کردن
(تَ کِ شُ دَ)
خم کردن. (ناظم الاطباء). دوتا کردن. دوتو کردن. دولا کردن. خمانیدن. (از یادداشت مؤلف). تلوی. (منتهی الارب) : و از وی تیغ خیزد که اوی را دوتاه توان کردن و چون دست بازداری به جای خود بازآید. (حدود العالم).
- پشت دوتاه راست کردن، قد خمیده را راست و آخته نمودن:
کهان به جودش پشت دوتاه راست کنند
مهان به خدمت او پشتها کنند دوتاه.
فرخی.
- پشت دوتاه کردن، خم کردن پشت:
پیش تختت بود چو سرو بپای
تا کند چون بنفشه پشت دوتاه.
انوری.
- دوتاه کردن زلف، خم دادن آن. دو رشته ساختن آن:
نبید نی به کف و هر دو رخ به رنگ نبید
دوتاه نی به دل و هر دو زلف کرده دوتاه.
فرخی.
، خم کردن قامت احترام کسی را. سر فرودآوردن و تعظیم کردن:
زهی شهی که همه ساله در پرستش تو
همی کنند شهان بزرگ پشت دوتاه.
فرخی.
من که معروف شده ستم به پرستیدن او
به پرستیدن هرکس نکنم پشت دوتاه.
فرخی.
- قامت یا قد یا بالا دوتاه کردن، خم شدن. خمیدن. خم کردن قد و بالا:
قامت دوتاه کردی یکتا شو و مباش
همتای دیو تا نروی در جهان دوتاه.
سوزنی.
، خم کردن پشت احترام و تعظیم بزرگی را. خم شدن از بهر تفخیم و بزرگداشت امیر یا پادشاه و بزرگی. تعظیم کردن. (از یادداشت مؤلف) :
چو او را ببینید بر تخت و گاه
کنید آن زمان خویشتن را دوتاه.
دقیقی.
رجوع به دوتاکردن شود، دولا کردن. مضاعف کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کوتاه کردن
تصویر کوتاه کردن
از درازی و بلندی چیزی کم کردن، مختصر کردن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ بَسْ سُتَ دَ)
گردش کردن. چرخیدن. گردیدن. دور زدن. چرخ زدن. گرد گردیدن:
چودید گردون دوران شاه در میدان
همی نیارد آن روز هیچ دوران کرد.
مسعودسعد.
تو آن شهی که فلک تا ترا همی بیند
نگردد و نکند بی مراد تو دوران.
امیرمعزی (از آنندراج).
به گرد نقطۀ عالم سپهر دایره وار
ندیده شبه تو چندانکه می کند دوران.
سعدی.
شب صحبت غنیمت دان و داد خوشدلی بستان
که بس دوران کند گردون و بس لیل و نهار آرد.
حافظ.
دل چو پرگار به هر سو دورانی می کرد
وندر آن دایره سرگشتۀ پابرجا بود.
حافظ.
- گرد کسی دوران کردن، گرد او گشتن. بلاگردان او شدن. خود را فدای او ساختن:
گیتیت گربه ای است که بچه خورد
من گرد او ز بهر چه دوران کنم.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ دَ)
دور جستن. دور جهیدن. (یادداشت مؤلف). رجوع به دور جستن و دورخیز کردن شود
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ)
آنکه گردن وی دراز نباشد. (ناظم الاطباء). آنکه گردن کوتاه دارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : رجل هنیع، مرد کج قامت یا پست و کوتاه گردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ رَ تَ)
تقصیر کردن و دریغ داشتن. (آنندراج). قصور کردن. (ناظم الاطباء). تقصیر کردن. قصور کردن. قصور ورزیدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : صفورا شاد گشت و گفت در کار حق و رسانیدن پیغام کوتاهی مکن. (قصص الانبیاء).
تا به پای دار آمد از پیم شیون کنان
هیچ جا در حق من زنجیر کوتاهی نکرد.
باقرکاشی (از آنندراج).
اختلاط، کوتاهی کردن اسب در رفتار. (منتهی الارب). و رجوع به کوتاهی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ تَ)
خم کردن. دولا کردن. دوتو کردن. دوته ساختن:
پس و پیش هر سو همی کوفت گرز
دوتا کرد بسیار بالا و برز.
فردوسی.
بار اندوه پشت من بشکست
بشکند چون دوتا کنی پولاد.
مسعودسعد.
دوتا کرد از غمش سرو روان را
به نیلوفر بدل کرد ارغوان را.
نظامی.
قبول منت احسان ز آفتاب مکن
که ماه یکشبه را منتش دوتا کرده ست.
صائب.
- دوتا کردن پشت، عنایت ظهر. (یادداشت مؤلف). خم شدن به قصد احترام و تعظیم:
به شبگیر خسرو سر وتن بشست
به پیش جهان داور آمد نخست
دوتا کرد پشت و فروبرد سر
همی آفرین کرد بر دادگر.
فردوسی.
جهان به پیش مراد تو دست کرده به کش
فلک به پیش رضای تو پشت کرده دوتا.
مسعودسعد.
پیش پیکان دوشاخش از برای سجده را
شیر چون شاخ گوزنان پشت را کردی دوتا.
خاقانی.
ای شکم خیره به نانی بساز
تا نکنی پشت به خدمت دوتا.
سعدی (گلستان).
پیراهن خلاف به دست مراجعت
یکتا کنیم و پشت عبادت دوتا کنیم.
سعدی.
غمی رسید بروی زمانه از تقدیر
که پشت قامت گردون دوتا کند بارش.
سعدی.
- دوتا کردن پشت کسی یا چیزی را، او را خمیده پشت کردن. قامت او را خمانیدن:
گرچه چو تیر است کنون پشت شاخ
بازکند مهر ضعیف و دوتاش.
ناصرخسرو.
بسی آتش هیربد را بکشت
بسی هیربد را دوتا کرد پشت.
نظامی.
مرا بار لطفش دوتا کرد پشت
به شمشیر احسان و فضلم بکشت.
سعدی (بوستان).
- دوتا کردن قد یا قامت یا بدن یا تن، کنایه است از خم شدن به قصد احترام و تکریم بزرگی. سر فرودآوردن تعظیم پادشاه یا بزرگی را:
جز مر ترا به خدمت اگر تن دوتا کنم
چون تار عنکبوت مرا بگسلد میان.
فرخی.
درآمد به درگاه شاه جهان
دوتا کرد قامت چو کارآگهان.
نظامی.
وگر قامت عجزم از بهر خواست
نباید بر کس دوتا کرد و راست.
سعدی (بوستان).
، یکی را دو ساختن، می خواهد خانه اش را دوتا کند، یعنی دوتا خانه داشته باشد، دوتا نمودن. (یادداشت مؤلف). ثنی. (ترجمان القرآن) ، دولا کردن. دورشته کردن. دوبار تاب دادن و مضاعف نمودن چنانکه رشته و طناب و نخی را. دوتار کردن. (از یادداشت مؤلف).
- دوتا کردن رشتۀ دوستی، دوتار کردن. دو تاب کردن. کنایه است از محکم و استوار ساختن:
من دل کردم ز عشق یکتا
تو رشتۀ دوستی دوتا کن.
سنایی.
، تا کردن. یک لای آن را روی لای دیگر گذاشتن. یک سوی چیزی را روی سوی دیگر آن تا کردن و قرار دادن چنانکه صفحۀ کاغذ یا قوارۀ پارچه و جز آن را. (یادداشت مؤلف) : حذع، دوتا کردن و پیچیدن جامه را. (ازمنتهی الارب). کسر، دوتا کردن بالش و تکیه کردن بر آن. عطف، دوتا کردن بالش را. (منتهی الارب) ، دورنگ کردن. دورو ساختن، دورویی ونفاق ورزیدن. (از یادداشت مؤلف).
- دوتا کردن دل، منافق شدن. دورویی کردن. نفاق ورزیدن. خلاف یکتا کردن:
من دژم گردم که با من دل دوتا کرده ست دوست
خرم آن باشد که با او دوست دل یکتا کند.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ بِ زَ / زِ بُ دَ)
کم کردن طول یا ارتفاع چیزی. (فرهنگ فارسی معین). قصر. تقصیر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
فرستاده گفت این ندارم به رنج
که کوتاه کردی مرا راه گنج.
فردوسی.
، کاستن، قطع کردن. (فرهنگ فارسی معین) :
بپیچید سهراب و پس آه کرد
ز نیک و بد اندیشه کوتاه کرد.
فردوسی.
روزک چندی سخن کوتاه کرد
مرد بقال از ندامت آه کرد.
مولوی.
دزدان دست کوتاه نکنند تا دستشان کوتاه نکنند. (گلستان).
- کوتاه کردن دست از چیزی یا کاری، از عمل و تصرف در آن خودداری کردن. نپرداختن بدان. دست برداشتن از آن:
که مار اول ابلیس بیراه کرد
ز هر نیکویی دست کوتاه کرد.
فردوسی.
از این رزم و کین دست کوتاه کن
سوی خان ز کین راه کوتاه کن.
فردوسی.
دگر آفرین بر شهنشاه کرد
که از رنجها دست کوتاه کرد.
فردوسی.
دست از جهان سفله به فرمان کردگار
کوتاه کن، دراز چه افکنده ای زمام.
ناصرخسرو.
توبگوی او را که عزم راه کن
دست از اقطاع من کوتاه کن.
عطار (منطق الطیر).
بلند از میوه گو کوتاه کن دست
که کوته خود ندارد دست بر شاخ.
سعدی (گلستان).
- کوتاه کردن دست کسی را از چیزی، او را از تصرف و عمل درآن منع کردن. او را از پرداختن بدان بازداشتن:
میرموسی کف، شمشیر چو ثعبان دارد
دست ابلیس و جنودش کند از ما کوتاه.
منوچهری.
فرمودیم دست وی را از شغل عرض کوتاه کردند. (تاریخ بیهقی). رأی عالی چنان دید که دست وی را از شغل عرض کوتاه کرده او را نشاندند. (تاریخ بیهقی).
خدای عمر درازت دهاد چندانی
که دست جور زمان از زمین کنی کوتاه.
سعدی.
، به پایان رسانیدن. تمام کردن. خاتمه دادن:
به بگماز کوتاه کردند شب
به یاد سپهبد گشادند لب.
فردوسی.
رسان تا به من یا مرا راه کن
سوی او و این رنج کوتاه کن.
فردوسی.
به جوی آنگهی آب را راه کرد
به فرّ کیی رنج کوتاه کرد.
فردوسی.
و رجوع به کوتاه شدن شود، بس کردن از گفتن: کوتاه کن، بس کن. بیش مگوی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- کوتاه کردن سخن یا حدیث، موجز کردن. مختصر کردن: جواب داد که این حدیث کوتاه باید کرد. (تاریخ بیهقی).
مرا از حال خود آگاه کردی
به نیک و بد سخن کوتاه کردی
نظامی
لغت نامه دهخدا
(تَ بُ دَ)
از دوبلۀ فرانسوی + کردن، مصدر فارسی، در اصطلاح سینما برگرداندن مکالمۀ فیلم است از زبانی به زبان دیگر. (از فرهنگ فارسی معین). در اصطلاح ضبط کردن مکالمات روی نوار فیلم است به زبانی غیر از زبان اصلی با شرط انطباق حالات و حرکات متکلم و انطباق آلات نطق او با حالات ادای کلمات و آلات نطق بازیگران اصلی فیلم
لغت نامه دهخدا
تصویری از کوتاه کردن
تصویر کوتاه کردن
کم کردن طول یا ارتفاع چیزی، کاستن، قطع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو تا کردن
تصویر دو تا کردن
دولا کردن، خم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
دگر زبان کردن برگرداندن مکالمه فیلم از زبانی بزبان دیگر بطوری که صداها منطبق با حرکت لبهای هنر پیشگان اصلی باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوتاهی کردن
تصویر کوتاهی کردن
((کَ دَ))
تنبلی کردن، سهل انگاری کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوتاه کردن
تصویر کوتاه کردن
تقصيرٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از کوتاه کردن
تصویر کوتاه کردن
Dwarf, Shorten, Truncate
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از کوتاه کردن
تصویر کوتاه کردن
rater, raccourcir, tronquer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از کوتاه کردن
تصویر کوتاه کردن
enanizar, acortar, truncar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از کوتاه کردن
تصویر کوتاه کردن
ananizar, encurtar, truncar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از کوتاه کردن
تصویر کوتاه کردن
verkleinern, kürzen, abschneiden
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از کوتاه کردن
تصویر کوتاه کردن
zmniejszać, skracać, przyciąć
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از کوتاه کردن
تصویر کوتاه کردن
уменьшать , сокращать , усекать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از کوتاه کردن
تصویر کوتاه کردن
بونا کرنا , چھوٹا کرنا , چھوٹا کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از کوتاه کردن
تصویر کوتاه کردن
ছোট করা , ছোট করা , ছোট করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از کوتاه کردن
تصویر کوتاه کردن
ทำให้เตี้ย , ย่อ , ตัดทอน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از کوتاه کردن
تصویر کوتاه کردن
kupunguza
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از کوتاه کردن
تصویر کوتاه کردن
cüce yapmak, kısaltmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از کوتاه کردن
تصویر کوتاه کردن
小さくする , 短縮する , 切り詰める
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از کوتاه کردن
تصویر کوتاه کردن
зменшувати , скорочувати , обрізати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از کوتاه کردن
تصویر کوتاه کردن
להקטין , לקצר , לקצר
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از کوتاه کردن
تصویر کوتاه کردن
작게 만들다 , 줄이다 , 잘라내다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از کوتاه کردن
تصویر کوتاه کردن
mengecilkan, mempersingkat, memotong
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از کوتاه کردن
تصویر کوتاه کردن
बौना बनाना , छोटा करना , छोटा करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از کوتاه کردن
تصویر کوتاه کردن
verkleinen, verkorten, afkappen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از کوتاه کردن
تصویر کوتاه کردن
ridurre, accorciare, troncare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از کوتاه کردن
تصویر کوتاه کردن
使矮小 , 缩短 , 截断
دیکشنری فارسی به چینی